کانال لاله ها

کانال لاله ها

در این فصل نامه مطالبی راجع به کانال کمیل جمع آوری می کنم.کانالی که در اولین بازدید اینجانب به مناطق جنگی در سال 92 در دل من غوغا به پا کرده
کانال لاله ها

کانال لاله ها

در این فصل نامه مطالبی راجع به کانال کمیل جمع آوری می کنم.کانالی که در اولین بازدید اینجانب به مناطق جنگی در سال 92 در دل من غوغا به پا کرده

نحوه ی شهادت ابراهیم هادی

عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال فقط دود بلند می شد ومرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم:ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد.

من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود،سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند وزخمی وخسته به سمت ما می آمدند .معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند.

پرسیدم:از کجا می آیید.

حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها خواست . سریع قمقمه رو به او دادم.دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. وسومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های کمیل هستند.

با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟

در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد.

هول شده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ باهمان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود.

عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد.

یکی از اون سه نفرپرید توی حرفش وگفت:همه شهدا رو ته کانال هم می چید .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت.

گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟

گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری و چفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟

گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید.

یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.

این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم و ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود.

شعری زیبا درباره ی کانال کمیل

آی دونه دونه دونه

  نون و پنیر و پونه

  قصه بگم براتون؟

  قصه ای عاشقونه؟

 

یه وقت نگین دروغه

  یه وقت نگین که وهمه

اون که قبول نداره

نمی تونه بفهمه

 

بریم به اون فصلی که

  اوج گرمی ساله

  ماجرای قصه مون

 داخل یک کاناله

 

کانالی که تو این دشت

مثل قلب زمینه

دور و بر این کانال

پر از میدون مینه

 

یک کانال که تو این دشت

مثل قلب زمینه

دور و بر این کانال

ببین چه دلنشینه

 

اون یکی پا نداره

روی زمین افتاده

اون یکی رو ببینین

چقدر قشنگ جون داده

 

رنگ و روی اون یکی

از تشنگی پریده

همون که روی پاهاش

سر دو تا شهیده

 

اونجا که نوزده نفر

  کنار هم خوابیدن

  ببین چقدر قشنگن

تمامشون شهیدن

 

یکی ازش خون میره

  ببین چقدر آرومه 

  فکر می کنم که دیگه

  کار اونم تمومه

 

مجتبی پا نداره

  سر علی شکسته

 مجید دمر افتاده

  کریم به خون نشسته

 

گلوله و گلوله

انفجار و انفجار

پاره های بچه ها

قاب شده روی دیوار

 

هر جا رو که می بینی

دلاوری افتاده

هرجا جگر گوشه

یه مادری افتاده

 

حالا تو بهت این دشت

میون فوج دشمن

از اون همه دلاور

فقط رضا بود و من

 

آی قصه قصه قصه

اتل متل توتوله

خمپاره و آر پی جی

نارنجک و گلوله

 

صورت مهدی رفته

  مصطفی سر نداره

  رضا نعره می کشه

  خیز برو ، خمپاره

 

این جمله توی گوشم

  مونده واسه همیشه

  التماس رضا رو

فراموشم نمیشه

 

الو الو کربلا

  پس نخودا چی شدن؟

  یاور دو به گوشم

  بچه ها قیچی شدن

 

کربلا ، کبوترا

از تو قفس پریدن

ما آذوقه نداریم

مهمونامون رسیدن

 

کربلا جون به گوشی؟

جواب بده برادر

بی سیم اینطور جواب داد:

‹‹ الو به گوشی یاور؟

 

چیزی نداریم که تا

سر سفره بذاریم

یاور دو به گوشی؟

دیگه غذا نداریم››

 

رضا منو نیگا کرد

صورتشو تکون داد

بغضی کردشو بی سیم

از توی دستش افتاد

 

عجب کربلائیه

 نشون به اون نشونه

  عطش نعره می کشه

  پنج روزه تشنه مونه !

 

پنج روزه که میجنگیم

کشته می شیم،می میریم

بی سیم میگه:‹‹عقبگرد››

ولی عقب نمی ریم

 

رضا تشنه و زخمی

  به زیر نور آفتاب

 من از پی گلوله

  دنبال یک قطره آب

 

هیچی پیدا نکردم

خسته شدم نشستم

برای چند لحظه ای

هر دو چشامو بستم

 

دیدم که توی باغی

شهیدامون نشستن

می خندن و می خونن

درهای باغ رو بستن

 

چه باغ با صفایی

درختها از جنس نور

نهرهایی از عسل

کاخ هایی از بلور

 

عجب باغ بزرگی

چه باغ رنگارنگی

پر از صفا ، پر از عشق

عجب باغ قشنگی

 

بالهای ملائک

  روی دست بچه ها

  جامهایی از شراب

توی دست بچه ها

 

من و رضا از بیرون

توی باغ رو می دیدیم

صدای بچه ها رو

  اینجوری می شنیدیم :

 

‹‹ آهای آهای بچه ها

  اینجا عجب حالیه

  بچه ها هستن ولی

  جای شما خالیه ››

 

صدا پیچید تو عالم

صدا رو می شنیدم

یهو با یک صدایی

از توی خواب پریدم

  

رضا نعره می کشید

آهای آهای بسیجی

تانک ها دارن می رسن

بدو بدو آر پی جی

 

تانک بعثی خودش رو

پشت کانال رسونده

نعره کشیدم رضا !

گلوله ای نمونده

 

رضا سرش رو با بغض

روی سجده میذاره

خشابی تو دستاشه

دستو بالا میاره !

 

دستو میاره بالا

  انگار داره جون میده

  می زنه زیر گریه

  خشابو نشون میده

 

میگه ببین خدایا

  روحیه ها عالیه !

 ولی چکار باید کرد ؟

  خشابمون خالیه

 

صداش یهو بند میاد

  توی دست یک شهید

 عینهو یک معجزه

  یه گولٌه آر پی جی دید

 

رو بسوی اون شهید

خندید و سر تکون داد

یواشی گفت مرتضی

گلوله رو نشون داد

 

حرف اونو گرفتم

نگاهشو فهمیدم

جون تازه گرفتم

سوی شهید دویدم

 

و ناگهان صدایی

صدای سرد سوتی

و ناگهان خمپاره

و ناگهان سکوتی

 

رضا یهو نعره زد

بی شرفا اومدن

ماسکو بذار مرتضی

که شیمیایی زدن

 

سینه م پر از آتیش شد

  چشمامو هم گذاشتم

  اومد یه شیمیایی

  ماسک ، ولی نداشتم

 

لبخند زدم و گفتم

  ماسک نداریم رضا

 نعره کشید حرف نزن

  نفس نکش مرتضی

 

چفیه تو آب بزن

  حمله شیمیاییه

  گفتم داری جوک میگی

  قمقمه ها خالیه

 

رضا پرید ماسکشو

گذاشت رو صورت من

نعره کشیدم رضا

ماسکتو خودت بزن

 

خندید و گفت مرتضی

برادرم بی خیال !

من رو گذاشتش و رفت

رفتش بالای کانال

 

نفهمیدم چه چیزی

قلب اونو می آزرد

نفهمیدم واسه چی

پیرهنشو درآورد

 

رضا نعره می کشید

بی شرفا ، با شمام

کانال هنوز مال ماست

بیاین ،بیاین ، من اینجام

 

دوشکاچی از روی تانک

 اونو هدف گرفتش

  کار رضا تموم بود

  نعره کشید و گفتش

 

بیاین بیاین من اینجام

  گردان هنوز روی پاست

  بیاین بیاین ببینین

کانال هنوز مال ماست

 

گلوله های دوشکا

 هزار هزار ده هزار

 رضا دوید سوی تانک

  و ناگهان انفجار ...

 

فضای توی کانال

ز دود و گاز پر شد

هیچی دیگه ندیدم

نفهمیدم چطور شد

 

خلاصه توی کانال

اون روز عجب حالی بود

آهای غنیمت خورا

جاتون عجب خالی بود

 

یه وقت نگین دروغه

یه وقت نگین که وهمه

اونکه قبول نداره

نمی تونه بفهمه

 

قصه فرود نداره

فراز قصه اینه

گلوله آر پی جی

هنوز روی زمینه

 

هر کی می خواد خدافظ

هر کی می خواد بمونه

باید تموم عالم

 این حرفها رو بدونه

 

باید اینو بدونه

گردان هنوز روی پاست

هنوزم که هنوزه

 قلب زمین مال ماست

آهای آهای با شمام

گردان هنوز روی پاست

هنوزم که هنوزه

 قلب زمین مال ماست

*** سروده مرحوم ابولفضل سپهر***

این پیام را به امام برسانید...

ساعت های آخر مقاومت بچه ها در کانال ،بی سیم چی گردان حنظله حاج همت را خواست .حاجی آمد پای بی سیم وگوشی را به دست گرفت صدای ضعیف وپر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که می گوید :احمد رفت ،حسین هم رفت .باطری بی سیم دارد تمام می شود .عراقی ها عن قریب می آیند تا مارا خلاص کنند .من هم خدا حافظی می کنم . حاج همت که قادر به محاصره تیپ های تازه نفس دشمن نبود ،همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت،گفت :بی سیم را قطع نکن ...حرف بزن .هر چی دوست داری بگو ،اما تماس خودت را قطع نکن .صدای بی سیم چی را شنیدم که می گفت :سلام ما را به امام برسانید .از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم،ماندیم وتا آخر جنگیدیم.

آخرین برگ دست نوشته ی شهید ۱۵ ساله کانال کمیل

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم.
آب را جیره بندی کرده ایم.
نان را جیره بندی کرده ایم.
عطش همه را هلاک  کرده است.
همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال  خوابیده اند.
دیگر شهدا تشنه نیستند.
فدای لب تشنه ات پسر فاطمه