نوجوانان گردان کمیل و حنظله در محاصره دشمن قرار گرفته بودند.
مهمات به آخر رسیده و عطش در اوج خودش بود. بعثی ها هر لحظه حلقه محاصره را تنگ تر
میکردند، آنقدر که صدایشان به گوش رزمنده ها میرسید. بیسیم چی از توپخانه درخواست پشتیبانی
کرد اما فاصله بعثی ها و رزمنده ها آنقدر کم بود که کاری از دست توپخانه بر نمی آمد(ممکن
بود بچه های خودی هدف آتش توپخانه قرار بگیرند) حالا هرکس زیر لب زمزمه ای دارد. بعضی
ها هم قلم برداشته اند و حرف دلشان را مینویسند. صدای قهقه بعثی ها که می دانستند دست
بچه ها خالی است بلندتر میشد ...